میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم …
برای خواندن ادامه ی این شعر زیبا لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم – نان در آوردیم –
برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم
به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان در آوردیم
و آب های جهان تا از آسیاب افتادقلم به دست شدیم و زبان در آوردیم.
سلام شما با افتخار لینک شدید و لوگوتون در وب قرار گرفت
یا علی
سلام
لینک شما باشماره ی ۱۵۵ در لینکستان و لوگوی شما در بخش لوگوی دوستان قرار گرفت
موفق و سربلند باشید
التماس دعا