روزی شخصی در کوچه ای می گذشت ناگهان غلامی را دید
از اینکه چشم بر زمین دوخته خوشحال شد
و قصد خریدنش را کرد از او پرسید
می توانم تو را به غلامی برگزینم
گفت:آری
گفت: نامت چیست؟…
برای خواندن ادامه متن لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
گفت: هرچه تو بگویی
گفت: از کجا آمده ای؟
گفت: هر کجا که تو بخواهی
گفت: چه کار می کنی؟
گفت: هر چه تو بگویی ناگهان صاحب به گریه افتاد و گفت: ما نیز باید برای صاحبمان خدا اینگونه باشیم
و رو به غلام کرد و گفت:
تو آزادی..