برای اصلاح موی سرم به سلمانی گردان رفتم. بالا خره نوبتم شد.آقا! چشمت روز بد نبیند ،با هر حرکت ماشین بی اختیار از جا کنده می شدم، از بس کثیف و کند شده بود. هر بار که تکان می خوردم …
برای خواندن ادامه متن لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
برای اصلاح موی سرم به سلمانی گردان رفتم. بالا خره نوبتم شد.آقا! چشمت روز بد نبیند ،با هر حرکت ماشین بی اختیار از جا کنده می شدم، از بس کثیف و کند شده بود. هر بار که تکان می خوردم …
هر بار که تکان می خوردم به آیینه نگاه می کردم و سلام می دادم. برادر سلمانی وقتی متوجه حرکت من شد پرسید " چه کار می کنی اخوی؟! "گفتم : "هیچی ، چه کار می خواستی بکنم؟" باخودت حرف می زنی؟"گفتم:"نه ، با پدرم حرف می زنم".با تعجب پرسید:"با پدرت؟" توضیح دادم : "بله ، شما هربار که ماشین را داخل موهایم می کنی چنان آن ها را می کشی که که پدرم جلو چشمم می آید و من به احترام بزرگ تر بودن ایشان سلام می دهم!"
ﺳﻼﻡ
ﻣﻂﻠﺐ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺟﺎﻟﺐ و ﺧﻨﺪﻩ ﺩاﺭﻱ ﺑﻮﺩ.
سلام علیکم
خدا قوت
احسنتم