گفتند بچه است. عملیات نرود. گریه کرد ، زیاد. یک کوله پشتی دادند پر از باند و پنبه. گفتند امدادگر باشد. عملیات شروع شد. مجروح پشت مجروح. سر یکی دو ساعت همه وسایلش تمام شد. خواست برود جلو که یک مجروح دیگر آوردند. با کمربند دستش را بست…
برای خواندن ادامه متن لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
مجروح بعدی را آوردند آستینهای لباسش را پاره کرد و پایش را بست… مجروح آخر را کول کرد و برگرداند عقب. توی راه همه یک جوری نگاهش میکردند. وقتی رسید عقب دید از لباسهایش، جز یک شُرت و نصف زیرپوش چیزی نمانده.
با سلام و خسته نباشید به شما رزمنده سایبری سایت قرآنی ما با بروز ترین مطالب و جدید ترین مطالب شما می تونید اگه خواستید به سایت ما بیایید و تبادل لینک داشته باشیم اگه با تبادل لینک آماده بودی برام پیام بزار
باتشکر به امید دیدار
یا علی
با عرض سلام و وقت به خیر
و تبریک به ماسبت ماه ربیع
لوگوی شما در بخش لوگوی دوستان و لینک شما با شماره ی ۱۵۹ در لینکستان قرار گفت
موفق و سربلند باشید التماس دعا
با سلام و خسته نباشید به شما رزمنده سایبری سایت قرآنی ما با بروز ترین مطالب و جدید ترین مطالب شما می تونید اگه خواستید به سایت ما بیایید و تبادل لینک داشته باشیم اگه با تبادل لینک آماده بودی برام پیام بزار
باتشکر به امید دیدار
یا علی
با عرض سلام و وقت به خیر
و تبریک به ماسبت ماه ربیع
لوگوی شما در بخش لوگوی دوستان و لینک شما با شماره ی ۱۵۹ در لینکستان قرار گفت
موفق و سربلند باشید التماس دعا