همه گفتند حسین و جگرم گفت حسن
سینه و دست و سر و چشم ترم گفت حسن
گوشم از بدو تولد به شما عادت کرد
مادرم گفت حسین و پدرم گفت حسن
برای خواندن ادامه ی شعر لطفا به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید
نامتان را به کنار پدرم گفتم و گفت
ای خدا شکر که پیشم پسرم گفت حسن
بعد از این خوب تر است جای صفاتی مثل
سفره دار و پدر جود و کرم گفت حسن
زائری در وسط صحن غریب الغربا
دید تا گنبد زیبای حرم، گفت حسن…
تا که جارو زدن صحن رضا را دیدم
چشم خیس و مژهی رفتگرم گفت حسن
قاسمت راهیه میدان شد و دیدند همه
خواهری موی پریشان ز حرم گفت حسن