لقمان حکیم گوید: روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم. خوشه هایی از گندم که از روی تکبر سر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم… برای خواندن ادامه متن لطفا به ادامه مطلب […]
ازحکیمی پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟ گفت: زیرا که مرا دو گوش داده اند و یک زبان ، یعنی دو چندان که می گویی می شنوی… کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند […]
روزی شخصی در کوچه ای می گذشت ناگهان غلامی را دید از اینکه چشم بر زمین دوخته خوشحال شد و قصد خریدنش را کرد از او پرسید می توانم تو را به غلامی برگزینم گفت:آری گفت: نامت چیست؟… برای خواندن ادامه متن لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در اتاق ام السلمه نشسته بود که ناگاه کسی اجازه ورود خواست. حضرت پیشاپیش فرمودند: ابلیس(شیطان) است به او اجازه دهید. شیطان داخل شد و سلام کرد و عرض کرد: ای رسول خدا من به خودی خود به خدمت شما نیامدم بلکه دو فرشته ازجانب پروردگار مرا گرفتند […]
در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آنها نیز […]