داخل که شدیم ، دیدم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته. گفتم: «بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسهاس.» یکی از کسانی که آنجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: «این بچه، فرماندهی گردان تخریبه.» برای دانلود پوستر در اندازه ی اصلی لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
بغض کرده بود. از بس گفته بودند: «بچه است؛ زخمی بشود آه و ناله میکند و عملیات را لو میدهد.» شاید هم حق داشتند. نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقیها. اگر عملیات لو میرفت، غواصها – که فقط یک چاقو داشتند – قتل عام میشدند. فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، […]
نوبتش شده بود. بیدارش که کردند تا برود برای نگهبانی، شروع کرد به داد و بیداد. بیچاره حمید کلی جا خورد. آرامتر که شد ، از حمید معذرتخواهی کرد. گفت خواب امام حسین را میدیده . میخواسته با امام حسین صحبت کند که حمید صدایش زده. بلند شد ، وضو گرفت و رفت سر پست. […]
افسر بعثی ، با لباس های مرتب و پوتین های براق ، وارد اردوگاه شد. سربازان زیادی پشت سرش در حرکت بودند. افسر که ستاره های روی دوشش زیر نور خورشید می درخشید ، باغرور تمام ، گام بر می داشت و پیش می آمد.آن روز آن افسر تازه وارد ، دنبال کسی می گشت […]
به تلاش و زحمت برخی از دوستان ، چند کلیپ صوتی از خاطرات همرزمان سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی تهیه و تولید شده که ما در اینجا از ایشان تشکر می کنیم و تولید آنها را در اینجا برای شما بازدید کنندگان محترم به نمایش می گذاریم . برای دانلود این کلیپ های صوتی زیبا […]
گفت: داشتم فیلم هایی که از صبح بچه ها گرفته بودن و نگاه می کردم . هادی چند پلان طولانی از بازی یک دختر بچه گرفته بود. گفتم هادی این دختررو چرا انقدر گرفتی ؟ گفت:هیچی حاجی. فقط دلم بدجوری برای دخترم تنگ شده… تاریخ شهادت: ۹۲٫۵٫۲۸ شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات
ساواک پرسیده بود به چه اعتیاد داری؟ گفته بود به مطالعه! تو زندان بود که به درجه ی اجتهاد رسید " شهید سید اسدالله لاجوردی " منبع: کتاب دیده بان انقلاب، شهید اسدالله لاجوردی