افسر بعثی ، با لباس های مرتب و پوتین های براق ، وارد اردوگاه شد. سربازان زیادی پشت سرش در حرکت بودند. افسر که ستاره های روی دوشش زیر نور خورشید می درخشید ، باغرور تمام ، گام بر می داشت و پیش می آمد.آن روز آن افسر تازه وارد ، دنبال کسی می گشت […]
کم توقع بود اگه چیزی هم برایش نمی خریدیم ، حرفی نمی زد نوروز آن سال پدرش برایش یه جفت کفش نو خرید روز دوم فروردین قرار شد بریم دید و بازدید تا خانواده شال و کلاه کردند ، علی غیبش زد… برای خواندن ادامه متن و دانلود پوستر در اندازه ی اصلی لطفا به […]
مسئول تدارکات بود؛منتها از آن تدارکاتی هایی که همه ی گروهان می گفتند ما بچه هایمان هم با او خوب نمی شوند.خیلی اهل حساب و کتاب و درست و دقیق ؛ از اون زرنگ هایی که پشه را روی هوا نعل می کنند. خودش تعریف می کرد و می گفت:… برای خواندن ادامه متن لطفا […]
نصف شب از شناسایی برگشته بود. وقتی دید بچه ها توی چادر خوابن برای اینکه سرو صدا نشه بیرون چادر خوابید. یه بسیجی اومده بود نگهبان بعدی رو صدا بزنه ، زین الدین رو نشناخت. شروع کرد با قنداق اسلحه به پهلوش زدن هی می گفت : … برای خواندن ادامه متن لطفا به" ادامه مطلب […]
فرمانده قرار گاه کربلا و جانشین فرماندهی کل قوا در قرار گاه های جنوب نام پدر : مجید تولد :۲۵/۱۲/۱۳۳۴ شهادت :۹/۱۱/۱۳۶۱-چنانه(منطقه عمومی فکه) محل دفن : بهشت زهرا (س) قطعه ۲۴ عصر بود که از شناسایی آمد.انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید. نداشتیم. یکی از بچه ها تندی رفت ، از […]
شب عملیات اومد توی خاک ریز شروع کرد به جنگیدن. مثل یه بسیجی ساده.قرار بود گردان سیدالشهداء(ع)بیاد کمکمون اما خبری نشد . فقط بی سیم چی شون اومد و گفت:.. برای خواندن ادامه متن لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
سلام نمی دونم ازکجا شروع کنم. نمی دونم با کی دردودل کنم، اما توی این زمونه شلوغ هر گوشه ای که می خواستم بشینمو دردودل کنم، دیدم جایی رو آروم تر ازاینجا پیدا نمی کنم… برای خواندن ادامه متن لطفا به" ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید