این تصویر مرا به یاد دوستم سالار شفیع نژاد می اندازد. شانزده سالم بود که در جاده خندق پایم قطع شد و به زمین افتادم. سالار بهم گفت: سیدناصر! من نمی تونم تو رو رها کنم و بروم. گفتم نروی اسیر می شوی. سالار مانده بود بماند یا برود. صدای عراقی ها را از پشت […]