وسط بیابان جلوی چشم ما و دشمن دراز کشیده بود و به پر پر زدمان میخندید از اقامت گلوله در پهلویش یک روزی می گذشت ، برایمان هی دست تکان می داد و می خندید. می خواست درد پهلو بکشد ! هیچ وقت جرات نداشتیم جلوی سید مصطفی صفوی روضه مادر بخوانیم …