شهید شاهمرادی از هر وسیله ای برای تقویت روحیه جبهه ها استفاده می کرد از آنجا که خیلی شوخ طبع بود یک روز به من گفت فلانی برو یک چند تا پفک بخر برای من بیاور من خیلی به پفک علاقه دارم.
توی منطقه بودیم عراقی ها خمپاره می ریختند روی سر ما شهید شاهمرادی پرید توی سنگر و از دریچه سنگر مشتش را گره کرد و داد زد جنگ جنگ تا پیروزی یکی از بچه ها به شوخی گفت شاهمراد اگر مردی بیا بیرون و به شاهمراد گفت من در همین جا هم پدر صدام را در آورده ام و در می آورم.
شهید شاهمرادی شوخی های مختلفی می کرد یک بار من وشهیدعلی رضا سلطانی وشاهمراد ما با ماشین رفتیم خرمشهر در برگشتن شاهمراد ماشین را برداشت و آرام آرام حرکت کرد و ما هم پشت سر او رفتیم تا یک قسمتی که جلو آمدیم شاهمراد گازش را چسبید و به سرعت رفت طرف مقر و ما هم از سر راه خرمشهر تا مقرمان پیاده آمدیم.
شهیدعبدالعظیم خلیل زاده خیلی کم سن وسال بود و شیطنت زیاد می کرد به خاطر همین وقتی بچه ها به اهواز می رفتند از آنجا سوتکهای پهنی با تصویر پسر شجاع که تازه به بازار آمده بود یا پفک نمکی برای او به شوخی سوغاتی می آوردند.
ماجرا رو یکی از خبرنگارهای جنگ اینطور شرح می ده :
ترکش خمپاره پیشونیش رو شکافته بود
دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش
ازش پرسیدم :چه حرفی برای مردم داری
با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط مقدم ، کمپوت میفرستن.
عکس روی کمپوت ها رو نکنن!!!!!
گفتم داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو
با همون طنازی گفت…آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده …!!!
; شهدا در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقونند
آتش بازی دشمن که تمام شدو گرد و غبار ها فرو نشست ، طبق معمول بلند شدیم ببینیم تیر و تر کش دشمن دامن کدام نازنین را گرفته . از هر طرف ،صدای آه و ناله و فریاد کمک کمک بجه ها بلند بود و امداد گران دنبال برادرانی بودند که حالشان وخیم تر است . بین کسانی که مجروح شده بودند چشممان افتاد به …
برای خواندن ادامه متن لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید