گفته اند که زاهدی، در یکی از کوههای لبنان، در غاری انزوا گزیده می زیست . روزها را روزه می داشت و شب هنگام ، گرده نانی بهرش می رسید که با نیمی از آن افطار می کرد و نیمه دیگرش را به سحر می خورد. روزگاری دراز چنین بود و از آن کوه فرود […]
به سوی تو هر روز در رفت و آمدم نمازهایم شکستنی ست… فقط،کامل میخوانم چون سفرهایم کاریست!
تو زندگی مثل یک بالن باشیم! بالن برای این که بره تو آسمون میسوزه و میره ماهم برای آسمونی شدن باید بسوزیم…