برای دیدن حاجی به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت، من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی میرفت و سر میزد تا اینکه به انبار رسیدیم. داخل انبار حدود هفت، هشت هزار جفت کفش و پوتین بود، چشمم به کفشهای حاجی افتاد. دیدم از آن کفشهای […]