سال ۱۳۷۲ در محور فکه در ارتفاعات ۱۱۲ مشغول به تفحص بودیم ، بچه ها بسیار تلاش می کردند تا پیکر مطهر شهیدی را کشف کرده و به خانواده های چشم انتظارشان برسانند ، اما چند روزی بود شهدا خودشان را بما نشان نمی دادند ، و این بهانه ای شده بود برای بی حوصله […]
ماجرا رو یکی از خبرنگارهای جنگ اینطور شرح می ده : ترکش خمپاره پیشونیش رو شکافته بود دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش ازش پرسیدم :چه حرفی برای مردم داری با لبخند گفت: از مردم کشورم میخوام وقتی برای خط مقدم ، کمپوت میفرستن. عکس روی کمپوت ها رو نکنن!!!!! گفتم داره ضبط میشه برادر […]
گفتم : نه ! این عملیات حساسه . ممکنه زخمی بشی و فریاد بزنی . گفت : قول میدم … اون طرف رودخانه جسد زخمیش رو پیدا کردیم که دهان خودش را پر از گل کرده بود … ——— و همه ی ما به شهدا (قهرمانان) مدیونیم چه مسلمان باشیم چه نباشیم امنیت حال حاضر […]
گفتند بچه است. عملیات نرود. گریه کرد ، زیاد. یک کوله پشتی دادند پر از باند و پنبه. گفتند امدادگر باشد. عملیات شروع شد. مجروح پشت مجروح. سر یکی دو ساعت همه وسایلش تمام شد. خواست برود جلو که یک مجروح دیگر آوردند. با کمربند دستش را بست… برای خواندن ادامه متن لطفا به " […]
بغض کرده بود. از بس گفته بودند: «بچه است؛ زخمی بشود آه و ناله میکند و عملیات را لو میدهد.» شاید هم حق داشتند. نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقیها. اگر عملیات لو میرفت، غواصها – که فقط یک چاقو داشتند – قتل عام میشدند. فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، […]
نوبتش شده بود. بیدارش که کردند تا برود برای نگهبانی، شروع کرد به داد و بیداد. بیچاره حمید کلی جا خورد. آرامتر که شد ، از حمید معذرتخواهی کرد. گفت خواب امام حسین را میدیده . میخواسته با امام حسین صحبت کند که حمید صدایش زده. بلند شد ، وضو گرفت و رفت سر پست. […]
افسر بعثی ، با لباس های مرتب و پوتین های براق ، وارد اردوگاه شد. سربازان زیادی پشت سرش در حرکت بودند. افسر که ستاره های روی دوشش زیر نور خورشید می درخشید ، باغرور تمام ، گام بر می داشت و پیش می آمد.آن روز آن افسر تازه وارد ، دنبال کسی می گشت […]