بغض کرده بود. از بس گفته بودند: «بچه است؛ زخمی بشود آه و ناله میکند و عملیات را لو میدهد.»
شاید هم حق داشتند. نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقیها.
اگر عملیات لو میرفت، غواصها – که فقط یک چاقو داشتند – قتل عام میشدند.
فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد… برای خواندن ادامه متن لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
توی گل و لای کنار اروند، در ساحل فاو دراز کشیده بود. جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.
یا کوسه برده بود یا خمپاره…
دهانش را هم پر از گِل کرده بود که عملیات را لو ندهد…
سلام…
مثل آب….
http://zareh.blog.ir/post/140
شنیدنی است و نوشیدنی و چشیدنی…