گفت و گو با حجت الاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر مقام معظم رهبری درباره شهید عباس بابایی
درآمد
بیان خاطراتی از حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی درباره شهید بابایی، بسیار شنیدنی است. نحوه آشنایی ایشان با شهید بابایی و درک شخصیت واقعی و دوست داشتنی این شهید بزرگوار از جانب ایشان و هم چنین بیان خاطرات ناب، زیبایی خاصی دارد.
با تشکر از این که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید. لطفا در ابتدا از آشنایی تان با مرحوم شهید بابایی بفرمایید.
آشنایی بنده با شهید بزرگوار، بابایی که چهره شناخته شده ای در میان افسران ارشد ارتش و از ستارگان درخشان دفاع مقدس بود به سال ۱۳۵۸ شمسی مربوط می شود. محل خدمت ایشان در پایگاه هشتم هوایی اصفهان بود و الان نیز این پایگاه به نام این شهید بزرگوار است. در تیر ماه ۱۳۵۸، به دنبال برخی از مسائلی که در این پایگاه بود، حضرت امام خمینی (ره) بنده را مامور کردند به عنوان نماینده خودشان در این پایگاه مشغول به خدمت بشوم. تقریبا حدود پنج ماه از پیروزی انقلاب می گذشت و من به عنوان اولین روحانی در پایگاه مستقر شدم و اولین کاری که انجام دادم ایجاد یک مسجد برای پایگاه بود. قبلا جایی به منا باشگاه درجه داران بود که به علت وجود فضای مناسب و ساختمان های جنبی که در کنار باشگاه وجود داشت، این مکان را تبدیل به مسجد کردیم و برنامه هایمان آغاز شد: برپایی نماز جماعت، ایجاد صندوق قرض الحسنه، عزاداری، برپایی جلسات گروهی و دیگر امورات مذهبی و اعتقادی، از جمله این برنامه ها بودند. این امور موجب شد جلسات بسیار گرم و پرباری تشکیل و پرسنل هر چه بیشتر شیفته اسلام و انقلاب شوند.
در برخورد با ایشان چه صفات ممیزه ای می دیدید که اکنون نیروهای مسلح و جوانان ما بتوانند از آن ها الگو بگیرند؟
در بین نیروهای مسلح، نیروی هوایی ارتش بیشترین خدمت را به انقلاب کرد و با آن حرکت تاریخی همافران در مدرسه رفاه قبل از پیروزی انقلاب و بیعت با حضرت امام (ه)، این حرکت انقلابی کمر رژیم شاه را شکست. زیرا آن ها روی این ارتش سرمایه گذاری زیادی کرده بودند و تصور نمی کردند از این ناحیه ضربه بخورند و با حضور چندین هزار مستشار آمریکایی، تصور خطر از ناحیه ارتش نداشتند. به خصوص نیروی هوایی ارتش به عنوان یک قشر تحصیل کرده که دوره های تخصصی شان را در برخی رشته ها در خارج از کشور و به خصوص آمریکا طی کره بودند. به هر حال امید رژیم پهلوی با حرکت همافران بر باد رفت. این سابقه در نیروهای هوایی وجود دارد و یکی از سندهای پر افتخار این نیرو است و این مسئله آن قدر برای رژیم شاه مهم بود که گفتند این عکسی که در روزنامه چاپ شده جعلی است. با این سابقه ای که در نیروی هوایی وجود داشت من به عنوان نماینده امام مشغول کار در نیروی هوایی شدم و با شروع کار من، پرسنل انقلابی نیروی هوایی دورم جمع شدند. عموم همرزمان شهید بابایی،تعهد، کاردانی و شجاعت ایشان را زبانزد می دانند. با توجه به این که حضرت عالی در آن برهه با ایشان ارتباط نزدیکی داشته اید،کدام یک از وجوه شخصیت وی برایتان مورد توجه بود؟
اولین برخورد من با شهید بابایی درآن مسجد بود و به گونه ای بسیار خاص. این نحوه آشنایی به گونه ای نبود که ایشان بیاید پیش من و خودش را معرفی کند. ما هر شب جلسه داشتیم و بعد از نماز چایی می دادیم. آبدارخانه ای درکنار مسجد وجود داشت و من از روز اول می دیدم جوانی می آید و در آبدارخانه می نشیند. او که کارش شستن استکان ها و وسایل چایی بود و به علت این که موهای سرش کوتاه بود فکر می کردم سرباز است، چون سر باز در پایگاه زیاد بود. تا این که روزی فردی به من گفت:« این آقا را که در آبدارخانه کار می کند، می شناسید؟ او از بهترین خلبان های نیروی هوایی است و از برترین خلبان های اف ۱۴ ایران است. » آن موقع درجه شهید بابایی ستوان بود. کاری که وی در آبدارخانه مسجد پایگاه انجام می داد به صورت داوطلبانه بود. برای من خیلی جالب بود. در همه جا خلبان نیروی هوایی ارتش اگر تنها گل سرسبد نباشد، یکی از گل های سرسبد است،آن هم چنین خلبانی – چون نیروی هوایی، هم خل بان ترابری و هم خلبان شکاری دارد و بین شکاری ها هم اف ۱۴ بالاترین رده است. این امر موجب آشنایی من با شهید بابایی شد و روز به روز رابطه من با ایشان بیشتر شد تا این که به رفاقتی مهم و صمیمیتی والا بدل شد.
چیزی که در یک کلمه می تواند برای همه جوان ها و نسل آینده ما نمونه و اسوه باشد اخلاص این مرد بود. اخلاص این مرد، نشان از ایمان سرشار وی بود، چیزی را که من در ایشان نیافتم،علاقه،توجه و فریفتگی به مادیات و زرق و برق دنیا بود. زندگی بسیار ساده ای داشت. بارها به من می گفت که هیچ وقت خمس بدهکار نمی شود و اصلا مهلت نمی دهد، خمسی به گردنش بیفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمی دارد و بقیه را می دهد در راه خدا.
وی همچنین مقداری پول در اختیار من می گذاشت و می گفت: « سربازهایی که در پادگان از نظرمعیشتی در مضیقه هستند و ممکن است برای مخارج خود و رفت و آمد مشکل داشته باشند پیدا کن و در اختیار آن ها بگذار. » مرتب این پول را به من می داد تا این سربازها را شناسایی کنم و به آن ها کمک کنم. شهید بابایی مخلصانه کار می کرد. وی انسانی عاشق پیشه بود، عاشق خدا، اهل بیت و حضرت ولی عصر (عج). وی چندین بار از من می پرسید که چگونه می شود امام زمان (عج) را دید؟ افراد و جوانانی که می خواهند مسئولیت بگیرند، باید مانند شهید بابایی خودشان را برای خدا وقف کنند و من، من نکنند.
با توجه به جایگاه برجسته شهید بابایی در بین کارکنان نیروی هوایی، نقش ایشان را در ایام هشت سال دفاع مقدس و علی الخصوص در عملیات های نیروی هوایی چگونه می بینید؟
شهید بابایی تخصص و تدین را در هم جمع کرده بود. اوایل انقلاب برخی می گفتند، از مومنین کاری بر نمی آید و نمی شود تدین در کنار تخصص قرار بگیرد، اما شهید بابایی توانست با ایمان و تخصصی که داشت نشان دهد که این دو مکمل یکدیگرهستند.
شهید بابایی زمانی که با هواپیما پرواز می کرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده ا در میان شیارها و دره ها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت می کرد. آن گاه پس از اتمام ماموریت، وقتی که در پایگاه استقرار می یافت، با ماشین قدیمی ای که داشت سوار می شدیم و مقدای غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چایی برای روستاها بر می داشتیم و از میان کوه ها و دره ها با چه مشکلاتی رد می شدیم تا برسیم به روستایی که از هوا شناسایی کرده بود. می رفتیم آن جا و مردم روستاها من را با لباس روحانی و شهید را با لباس خلبانی می دیدند. این در صورتی بود که شاید آن ها سال به سال با هیچ فرد روحانی و غریبه ای برخورد نمی کردند. خیلی برای روستاها جالب بود و شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به روستایی ها می داد از آن ها می پرسید که چه امکاناتی کم دارند. مثلا روستایی ها می گفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع می کرد برای آن ها حمام می ساخت و من به چشم خودم دیدم که بابایی برای ساختن حمام با پای خودش گل لگد مال می کرد، حمام را می ساخت و برای برق آن، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خودش موتور برق سیار می خرید و روشنایی آن ها را هم تامین می کرد که این پروژه حدود دو ماه طول می کشید.
سرشار از اخلاق
از مردم داری ایشان در آن شرایط حساس، آیا خاطراتی دارید؟
پایگاه در حاشیه شهر اصفهان قرار داشت و حاشیه نشین ها در اطراف پادگان حضور داشتند، به خصوص در کوی زینبیه که افراد مستضعف نشین در آن ساکن بودند. ایشان روزها می رفت افرادی را که وضع خوبی نداشتند و مشکل داشتند شناسایی می کرد و شب ها به صورت ناشناس می رفت ۲۰ خانواده ای را که شناسایی کرده بود برایشان مواد غذایی تهیه می کرد. نان،برنج، گوشت، نخود، لوبیا، قند و چایی را بسته بندی می کرد وسبد سبد عقب ماشین خود می گذاشت و تک و تنها به در منازل این افراد مراجعه می کرد و با زدن در خانه این افراد و گذاشتن سبد غذایی دم در خانه ها، بدون این که افراد مستضعف ایشان را ببینند، به آن ها کمک می کرد – همان کاری که امام سجاد (ع) می کرد. همین بود که حفاظت اطلاعات به ایشان مشکوک شده بود که بابایی شب ها تنها کجا می رود و بعد که ایشان را دنبال کرده بودند، متوجه قضیه شدند.
گاهی من و ایشان دو نفری برای کاری با یکدیگر به تهران می آمدیم. در هر پادگاه هواپیماهایی مخصوص فرمانده است که اسم این هواپیماها بنانزا است. وی در این سفرها، اصرار می کرد که به من خلبانی یاد بدهد. مقداری هم ایشان به من آموزش خلبانی داد که در این اواخر هم ایشان به من اصلاح خلبان ها سلو می کردم. در پرواز بابایی با خودش بقچه ای مانند روستایی ها که سر زمین می روند بر می داشت و در آن بقچه مواد غذایی و ناهارش را می گذاشت. زمانی شهید بابایی این طور ساده و بی آلایش زندگی می کرد که فرمانده عملیات پایگاه بود و ده ها خلبان زیر نظر ایشان فعالیت می کردند. یا وقتی می آمدیم تهران و در فرودگاه مهرآباد، می نشستیم، کنار چمن های پادگان، بقچه ناهارش را پهن می کرد و با هم غذا می خوردیم. بعضی ها که ایشان را می شناختند به وی می گفتند، جناب سرهنگ ( به تازگی ایشان سرهنگ شده بود ) چرا این جا غذا می خورید، بفرمایید در مهمان سرا که شهید، با لهجه شیرین قزوینی خودش می گفت، همین جا خوب است که بعضی ها از این حرکت ایشان خوششان نمی آمد.
ایشان در زمان جنگ به معنای واقعی آرام و قرار و استراحت نداشت و دائما در حال رفت و آمد به جبهه ها بود. علاوه بر این که ایشان فرمانده نیروهای هوایی بود اما در زمین و در صف مقدم جبهه با فرماندهان زمینی ارتش و سپاه در رفت و آمد بود و جلسه داشت و حتی زمانی که شرایط مناسب نبود راه جنوب تا تهران را با ماشین و گاهی با هواپیمای بنانزا – با این که هواپیمایی مجهز نیست – ارتفاعات زاگرس را طی و رفت و آمد می کرد. اما از این نکته نیز نباید غافل شد که ایشان ماموریت های خطیر و نقش مهمی داشت که من باب ادای وظیفه عرض می کنم،کسی که باعث می شد، بابایی ماموریت های خود را به خوبی انجام دهد،همسر ایشان بود. همسر شهید بابایی در بدترین شرایط با سه بچه زندگی می کرد. این زن بزرگوار، همزمان هم مادر و هم پدر بچه های شهید بابایی بود. آن هم نه در یک خانه مجلل و وسیع – در زمان طاغوت یکی از تبعیض های ناروایی که داشتند این بود که برای فرماندهان ارشد خانه های چند هزار متری در پایگاه ها می ساختند. هر چه مسئولین به شهید بابایی اصرار کردند که در یکی از این خانه ساکن شود وی قبول نکرد – بلکه در یک خانه درجه داری بسیار محقر که مساحت آن بسیار کم بود، زندگی می کرد. و همسر این شهید بزرگوار با همه مشکلاتی که در آن زمان بود،مانند قطعی آن و برق، با چند بچه زندگی می کرد و با همه مشکلات کنار می آمد تا این مرد بتواند به وظیفه خودش عمل کند.
بابایی در منزل تلویزیون نداشت و آن را به درجه دار دیگری که تلویزیون نداشت اهدا کرد. وی نقشی اساسی در اطرافیانش داشت. آموزگار و معلم بود و با رفتار و کار خود، به دیگران درس می داد. ضمن این که کاملا در کار تخصصی خودش وارد بود و به آن اشراف کامل داشت.
از جمله ویژگی های آن بزرگوار ابتکاراتش بود. در این باره نیز می فرمایید؟
یکی از کارهایی که ایشان کرد،این بود که هواپیمای اف ۱۴ را از حالت پدافند به بمب باران تبدیل کرد. در هواپیمای اف ۱۴ برای پوشش هوایی از موشک های فونیکس استفاده می شود که موشک های سبیار گران قیمت و پیشرفته است و شهید بابایی با ابتکار خودش و پشتیبانی دوستان فنی اش، اف ۱۴ را درحالت بمب باران قرار داد. یعنی برای اولین بار در تاریخ تولید اف ۱۴- حتی در کشور سازنده خودش هم این کار را نکرده بودند – هم پدافندی بود و هم بمب باران کننده. در اواخر جنگ از این هواپیما به علت تغییرات مناسبی که روی آن ها انجام شده بود در تمامی زمینه ها استفاده شد.
ایشان کار بسیار مهم دیگری که داشت، این بود که خلبان های همکار خودش را برای جنگ می ساخت. خلبانی داشتیم مانند شهید بابایی در عملیات ها حضور نداشت و گاهی موضع دیگری را می گرفت و خود شهید بابایی به عنوان فرمانده او،گاهی با او درگیر می شد. اما بر اساس رفاقت، معاشرت و صمیمیت ایشان کاری روی این خلبان کرد که این خلبان شد یکی از خلبان های بسیار ارزشمند و آن چنان به جنگ ادامه داد تا شهید شد. نحوه شهادت این خلبان نیز خیلی جالب است. این خلبان در پهنای خلیج فارس ماموریت انجام می داد و به عنوان خلبان اف ۱۴ ماموریت داشت تا از جمله به نفتکش های ایرانی در خلیج فارس جلوگیری کند. در مواجهه ای که با هواپیمای دشمن رخ داد متوجه شد که هواپیماهای دشمن در حال نزدیک شدن به وی است. به علت این که از موشک های فونیکس که گران قیمت است استفاده نکند و بتواند با نزدیک شدن به هدف از موشک های دیگر هواپیما استفاده کند با دشمن در فاصله نزدیک درگیر می شود که این در گیری موجب شهادت ایشان شد و تاکنون پیکر پاک این شهید پیدا نشده ات.
پرسنل نیروی هوایی درد دل ها، مشکلات،گرفتاری ها و خواسته های خود را به شهید بابایی می گفتند و ایشان تا حد امکان به امورات آن ها رسیدگی می کرد.
بابایی بر همین اساس از یک محبوبیت ویژه ای در میان پرسنل، همکاران و در این اواخر در کل نیروهای مسلح ارتش و سپاه داشت و همه او را به عنوان فرمانده بسیجی پر توان، نیرومند و مدیر می شناختند.
یکی از صفات بارز آن شهید عزیز ساده زیستی و دستگیری از صعفا بود. به عقیده شما اکنون در نیروهای مسلح این صفات و خصوصیات مورد توجه جدی هست؟
تا آن جایی که اطلاع دارم در نسل جدید نیروهای مسلح کم و بیش همان روحیه زمان جنگ وجود دارد، اما شرایط تغییر کرده و همه کارها به صورت سازمانی انجام می وشد.
زمانی که من در سال ۵۸ به پایگاه اصفهان مامور شدم این پایگاه تبدیل شده بود به پایگاه اصلی منافقین در ارتش و یک چهره هایی، تحت عناوین فرینده، در آن ها نفوذ پیدا کردند که به همه پایگاه ها و پادگان ها خط می دادند. شعار ارتش بی طبقه توحیدی را می نوشتند و تابلو می کردند و در تظاهراتشان می گفتند. ما چه کشیدیم از دست این ها و برای مبارزه با این حرکت یک جریان منسجم نیمه مخفی داشتیم. ما در پایگاه جمعی بودیم تحت عنوان انجمن اسلامی که یکی از اعضای اصلی آن شهید بابایی بود و تعداد دیگری که هم اکنون نیز هستند. در نیروی زمینی مستقر در اصفهان که مرکز توپخانه بود، شهید صیاد شیرازی و در سپاه ر حیم صفوی بود. ما جلسات مستمری با یکدیگر داشتیم، گاهی در منزل ما و گاهی در منزل صیاد شیرازی و گاهی هم در در بیرون، بررسی و مذاکره می کردیم که چگونه حرکات آن ها را خنثی کنیم، آن وقت هم اوج اقتدار بنی صدر بود. بنی صدر فرمانده کل قوا بود و کسی جرات نمی کرد علیه او حرفی بزند و آن حریانات منافق پشت او بودند. خیلی ها بعدا متوجه شدند اشتباه کرده اند.
در جلسات بریفینگ،قرآن خوان ما شهید بابایی بود و خودش می گفت: « من روضه خوان هم هستم و حتی بالاتر حتی وی می گفت من تعزیه خوان هم هستم و نقش علی اکبر را بازی می کنم. » وقتی به قزوین می رفتند که سری به پدر و مادر خودشان بزنند، در آن جا نقشی بازی می کردند و فکر می کنم راز و رمز بزرگ ایشان همین است.
به هر حال، ما هر چه داریم از اهل بیت داریم. اگر قرآن هم داریم از اهل بیت است، چون باب آشنایی ما هم از اهل بیت است. هر چه ارتباط قوی تر باشد چشمه های ایمان در وجود انسان روشن تر می شود. شما اگر می بینید،کشور ما در سایه ولایت فقیه به چنین جایگاه،قدرت، شوکت و رشدی رسیده است، چهار ستون بدن این کشور سالم است و در دنیا خیلی حرف داریم و به گوش مردم جهان آشنا و مورد قبول است، علت اصلی آن ارتباط مردم ایران با اهل بیت است و شهید بابایی هم از این ویژگی برخوردار بود و در همه جلسات روضه خوانی شرکت داشت و می دیدم که اشک می ریخت.