در قرآن کلمه ی حجت چندین بار تکرار شده است. در ادامه می خواهیم مفاهیم مختلف کلمه ی حجت در قرآن را بررسی کنیم. با ما همراه باشید تا ببینیم این کلمه در قرآن با چه معناهایی بیان شده است و در چه سوره ها و آیاتی آورده شده.
۱. «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ»؛ (سوره انعام/آیه ۱۵۰) بگو خدای راست بر شما حجتی رسا و تمام که قطع اعذار و شبهات کند.
مقصود از حجت در این آیه برهان است بر نفی قول جبریان، بیان کردند: اگر خدا می خواست ما مشرک نمی شدیم و پدران ما هم، و چیزی را بی دستوری او حرام نمی کردیم. خداوند بر آنها حجت آورد که شما بر مدعای خویش علت ندارید چیزی به گمان و پندار خویش می گوئید برای آنکه بر خدای حکیم حجت تمام کنید و بهانه در کفر و معصیت خویش بیاورید اما حجت خدا بر شما تمام است چون کسی را که مختار نباشد، عذاب نمی کند. خداوند تعالی می تواند به جبر مردم را بکار دارد اما نمی خواهد. او مانند سلطان قاهری است که رعیت خویش را آزاد گذارده است اگر جبر می خواست مردم را مجبور به طاعت و ایمان می کرد نه به کفر و عصیان. «فلو شاء لهدیکم اجمعین»(ج۵، ص۸۵). (رجوع به جبر شود.)
۲. «لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»؛ (سوره نساء/آیه ۱۶۳) خداوند پیغمبران فرستاد مژده دهنده و بیم کننده تا مردم را پس از فرستادن پیغمبران بر خدای حجت نباشد.
حجت آن است که مردم در قیامت با خدای گویند ما نمی دانستیم دین و شریعت چیست و خبر نداشتیم که اگر کسی مخالفت فرمان کند معذب خواهد شد یا اگر فرمان برد در نعیم ابد خواهد بود. از این جهت خداوند پیغمبران فرستاد تا مردم نتواند بر خدای تعالی حجت آورند و این نیز دلیل بطلان جبر و اثبات عدل خداست.
۳. «وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَىٰ قَوْمِهِ»؛ (سوره انعام/آیه ۸۳) خداوند به حضرت ابراهیم علیه السلام برهان آموخت که با مشرکین زمان خویش احتجاج کند.
۴. «وَالَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَهٌ»؛ (سوره شوری/آیه ۱۶) چون یک بار حجت آوردند و حق ثابت شد، اگر باز کسی مجادله کند گفتارش پذیرفته نیست و حجتش باطل است.
مثلا به اعجاز قرآن و اخبار غیب آن دانستیم کلام خداست و کسی مثل او نیاورده است. اگر ندانیم آیات متشابهه آن برای چیست یا مناسبت میان آیات را ندانیم، یقین ما شکسته نمی شود. یا وقتی ما از رؤیای صادقه دانستیم عالمی غیر از عالم محسوس موجود است که در آنجا مجردات غیبی از آینده آگاهند، اگر کسی شبهه نماید که مجردات عالم غیب معقول نیست از او پذیرفته نمی شود. یا وقتی به آثار حکمت و مصالح و آثار عجیبه هر چیز دانستیم خالق عالم با شعور و اراده است، شبهه آنکه شرور و بلاهای آسمانی و زمینی مانند زلزله و قحط و وبا و امثال آن برای چیست قابل اعتنا نیست. مثل آنکه می دانیم آتش می سوزاند اما اگر دیدیم کسی آتش در دست می گیرد و یا در دهان می گذارد و نمی سوزد در سوزاندن آتش شک نمی کنیم هر چند علت نسوختن آن کس را ندانیم.