مسئول تدارکات بود؛منتها از آن تدارکاتی هایی که همه ی گروهان می گفتند ما بچه هایمان هم با او خوب نمی شوند.خیلی اهل حساب و کتاب و درست و دقیق ؛ از اون زرنگ هایی که پشه را روی هوا نعل می کنند. خودش تعریف می کرد و می گفت:…
برای خواندن ادامه متن لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
مسئول تدارکات بود؛منتها از آن تدارکاتی هایی که همه ی گروهان می گفتند ما بچه هایمان هم با او خوب نمی شوند.خیلی اهل حساب و کتاب و درست و دقیق ؛ از اون زرنگ هایی که پشه را روی هوا نعل می کنند. خودش تعریف می کرد و می گفت:…
خودش تعریف می کرد و می گفت: " از همه جا بی خبر داشتم می رفتم گردان برای جلسه، که دیدم از آن پایین، توی رودخانه پشت چادر صدای ناله و ندبه می آید. حالا نگو بچه ها مرا دیده اند و عمدا صدایشان را بلند کرده اند که توجه مرا جلب کنند. خوب گوش کردم.چند نفربا تضرع تمام داشتند ظاهرا با خدای خودشان رازو نیاز می کردند:ظلمت … ن …. فسی ، ظلمت … ن …فسی. اما چرا این موقع روز !؟
پاورچین پاورچین رفتم نزدیک. آقا چشمت روز بد نبیند؛ چه دعایی ، چه شوری ، چه حالی.
تنقلات را ریخته بودند وسط ؛ می خوردند و می خندیدند و " ظلمت نفسی " می گفتند "