محمد ، تنها یک فرمانده گردان یا پاسدار معمولی نبود بلکه یک عارف و یک انسان الهی بود. انسانی با روح بلند و اراده ای عظیم که علم گردان یارسول(صلی الله علیه و آله) که از گردان های مهم لشکر ?? کربلا بود را عهده دار بود. رسم خوبی در سپاه آمل بود که برای […]
داخل گردان شایـعه شــده بـود کـه نمــاز نمیخــواند! مرتـضی رو کــرد به مــن و گفت: «پسره انگار نه انگار که خدایی هســت، پیغمبری هســت، قیامتی …، نماز نمیخـــونه…» باور نکردم و گفتم : «تهمت نزن مرتضی. از کجا معلـــوم که نمیخــونه، شاید شما ندیدیش. شایدم پنهونی میخونه که ریا نشه.» اصغر انگار که مطلبی به […]
گفتم : نه ! این عملیات حساسه . ممکنه زخمی بشی و فریاد بزنی . گفت : قول میدم … اون طرف رودخانه جسد زخمیش رو پیدا کردیم که دهان خودش را پر از گل کرده بود … ——— و همه ی ما به شهدا (قهرمانان) مدیونیم چه مسلمان باشیم چه نباشیم امنیت حال حاضر […]
گفتند بچه است. عملیات نرود. گریه کرد ، زیاد. یک کوله پشتی دادند پر از باند و پنبه. گفتند امدادگر باشد. عملیات شروع شد. مجروح پشت مجروح. سر یکی دو ساعت همه وسایلش تمام شد. خواست برود جلو که یک مجروح دیگر آوردند. با کمربند دستش را بست… برای خواندن ادامه متن لطفا به " […]
داخل که شدیم ، دیدم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته. گفتم: «بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسهاس.» یکی از کسانی که آنجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: «این بچه، فرماندهی گردان تخریبه.» برای دانلود پوستر در اندازه ی اصلی لطفا به " ادامه مطلب " مراجعه بفرمایید
بغض کرده بود. از بس گفته بودند: «بچه است؛ زخمی بشود آه و ناله میکند و عملیات را لو میدهد.» شاید هم حق داشتند. نه اروند با کسی شوخی داشت، نه عراقیها. اگر عملیات لو میرفت، غواصها – که فقط یک چاقو داشتند – قتل عام میشدند. فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، […]
نوبتش شده بود. بیدارش که کردند تا برود برای نگهبانی، شروع کرد به داد و بیداد. بیچاره حمید کلی جا خورد. آرامتر که شد ، از حمید معذرتخواهی کرد. گفت خواب امام حسین را میدیده . میخواسته با امام حسین صحبت کند که حمید صدایش زده. بلند شد ، وضو گرفت و رفت سر پست. […]